ای نام تو بهترین سرآغاز بی نام تو نامه کی کنم باز
ای یاد تو مونس روانم جز نام تو نیست بر زبانم
حکیم نظامی گنجوی
الیاس. فرزند یوسف فرزند زکی فرزند مؤید یا مؤید الدین . معروف به نظامی گنجوی یکی از قله های سخن آفرین شعر فارسی است.
از زندگی او آنچه می دانیم بر اساس سروده های خود اوست. از لابه لای اشعار او پنج گنجی که به «خمسه» معروف است به پاره ای از ماجراهای زندگی او می توان پی برد. با این همه دقیقاً نمی دانیم کسی زاده شده و کسی به رحمت ایزدی پیوسته است. سخن تذکره نویسان و تاریخ ادبیات دانان ومورخان متفاوت است تولدش را بین ۵۲۰ هجری تا ۵۴۰ هجری نوشته اند و مرگش را نیز بین ۵۹۸ تا ۶۱۹ دانسته اند.
نام مادرش رئیسه و از کردها بوده است. نام پدرش یوسف است و داییش خواجه عمر نام داشته، فرزندش که شاید تنها فرزند او باشد، محمد نام دارد که از مرگ مادر می نالد و مرگ پدر را سعی می کند به فراموشی سپارد.
نظامی در خسرو و شیرین خودش را «اکدش» یا دورگه می داند. مادرش کرد است و به گفته خود او پدرش از نسل و نژادی دیگر.
نظامی اکدش خلوت نشین ست که نیمی سرکه نیمی انگبین است
از نام و خانواده مادر به نیکی یاد می کند و لقب خواجه برای داییش، شاید نشان از یک موقعیت اجتماعی خاصی دارد.پس نیمهی سرکه خانواده پدری است اما شاید پدرش هم خنواده ای سیاسی و متنفذ داشته است. آیا این سخن نظامی به پدر خود نیست که بر زبان مجنون جاری شده است؟
فریاد که دورم از توفریاد فریادرسی نه جز توبر یاد
استاد طریقتم تو بودی غمخوار حقیقتم تو بودی
پدری که به نسبت جد می رفته، آیا پیر طریقت بوده است که عزلت گزینی را به فرزند خود الیاس هم یاد داده یا از خانواده ای نو مسلمان بوده است؟
زادگاهش گنجه است . در آن جابه دنیا آمده، در آن جا نیز از جهان رفته است پس نظامی همه ی عمر را در گنجه زندگی کرده است و تنها سفر او تا سی فرسنگی شهر گنجه برای ملاقات با قزل ارسلان بوده است.
ظاهراٌ سه همسر اختیار کرده است. دل به مهر نخستین بسیار بسته است. کنیزکی که ترکان قپچاق که فرمانروای در بند برای او فرمانروای در بند برای او فرستاده است! شوخ و شنگ و زیبا و سبکرو. روشنی بخش خانه نظامی، دلبستگی خود را هم در خسروو شیرین نسبت به او بیان داشته است و هم به مناسبت در توصیف خود را هم در خسرو و شیرین نسبت به او بیان داشته است و هم به مناسبت در توصیف عشق ها و زیبایی های زنانه به او نظر داشته است.
پرپر شدن این گل نورس در جوانی که فرزندی نیز از او برجای مانده . نظامی را به شدت متأثر ساخته است. حق دارد اگر تا پایان عمر از این عشق بگوید و بنالد و حق دارد اگر نامش برخلاف آن چه مرسوم است بر زبان آرد. احتمالاً نام اولین همسر او آفاق بوده است چون در این بیت می گوید:
سبکرو چون بت قپچاق من بود گمان افتاد خود کافاق من بود
به هر حال اختیار همسران دیگر ضرورت نیاز به اداره ی خانه و نگهداری از فرزند که از نخستین همسر به یادگار مانده و ترتیب و تدبیر منزل، طبیعی است.
از همسران خودبا نام عروس یاد می کند که نشانه ی جوانی و احیاناً زیبائی آنان نیز بوده است. نسبت به نخستین همسر که کنیزکی قیچاقی بوده ودارای دربند به او هدیه کرده احساسی عمیقاً عاشقانه داشته است. جوان و زیبا بوده و برایش پسری زاییده است.
مدفن او شهر گنجه است. پس از تسلط روس ها بر آن سرزمین الیزابت نامیده شد. نظامی را با تشریفاتی ویژه به حکم احترامی که برای او قایل بودند به خاک سپردند.
و گنبدی بر فراز مزارش برپا کرده اند. اما سالها بعد، او و مزارش به فراموشی سپرده شد و از شهر جدید گنجه دور افتاد. حاج فرهاد میرزا معتمدالدوله در سفرنامه ی خود می نویسد «… و از چاپار خانه هفت ورس که طی کردیم در بین راه گنبد کوچکی بودکه خراب شده بود و قبر شیخ نظامی است که تا گنجه هفت ورس است. پیاده شده به سر قبر او رفتم قراولخانه ای که در این نزدیکی است.
قراول ها آن قدر کاه برای اسبان خود در آن گنبد ریخته بودند که ممکن نبود میان گنبد بروم و یادم آمد که شیخ در اسکندرنامه فرموده:
به یاد آور ای تازه کبک دری که چون بر سر خاک من بگذری
گیابینی از خاکم انگیخته سرین سوره بالینی فروریخته
همه خاک فرش را برده باد نکرده ز من هیچ هم عهد یاد
نهی است بر شوشری خاک من به یادآوری از گوهر پاک من
فشانی تو بر من سرشکی ز دور فشانم من از آسمان بر تو نور
دعای تو بر هر چه آرد شتاب من آمین کنم تا شور مستجاب
در ورم رسانی، رسانم درود بیایی بیایم ز گنبد فرود
مرا زنده پندار چون خویشتن من آیم به جان گر تو آیی به تن
حال نمی داند که کاه ریخته اند. از دم در فاتحه خوانده برگشتم.
همانطور که عرض شد فرزند نظامی محمد نام داشت و از نخستین همسر او بود. در پایان خسرو و شیرین هفت ساله و در آغاز لیلی و مجنون چهارده ساله و در آغاز هفت پیکر هجده ساله یا نوزده سال است. نظامی دل به این فرزند سپرده است و در پایان خسرو و شیرین آنجا که از درد فراغ فوت همسر سخن می گوید از خدا سلامت و سعادت او را طلب می کند.
زمانی که محمد فرزندش هفت ساله است و مادرش را از دست داده نظامی او را از اندرز می دهد.
بینی ای هفت ساله قره العین مقام خویشتن در قاب قوسین
منت پروردم و روزی خداداد نه بر تو نام من، نام خداداد
در این دور هلالی شاد می خند که خندیدم ما هم روزکی چند
چو بدر انجمن گردد هلالت برافروزند انجم را جمالت
قلم در کش به حرفی کان هوایی است علم بر کش به علمی کان خدایی ست
به ناموسی که گوید عقل نامی زهی فرزانه فرزند نظامی
و زمانی که این فرزند در آغاز لیلی و مجنون چهارده ساله است و تا حدودی صاحب کمال که نظامی را به سرودن لیلی و مجنون ترغیب و تشویق می کند.
فرزند، محمد نظامی آن بر دل من چو جان گرایی
این نسخه چودل نهاد براست در پهلوی من چو سایه بنشست
داد از سر مهر پای من بوس کای آن که زدی بر آسمان کوس
خسرو و شیرین چو یاد کردی چندین دل خلق شاد کردی
لیلی مجنون بیامدت گفت تا گوهر قیمتی شود جفت
این نامه ی نغرز گفته بهتر طاووس جوانه، جفته بهتر
ولی این اشعار را که باز در همین سنین جهت اندرز برای او سرایی است بسیار دوست دارم
ای چارده ساله قره العین بالغ نظر علوم کونین
آن روز که هفت ساله بودی چون گل به چمن حواله بودی
و اکنون که به چارده رسیدی چون سرو بر اوج سر کشیدی
غافل منشین نه وقت بازی ست وقت هنرست و سرفرازی ست
دانش طلب و بزرگی آموز تا به نگرند روزت از روز
به هنگام سرودن هفت پیکر ، محمد هجده یا نوزده ساله است و باز پرد او را نصیحت می کند.
ای پسر! هان و هان تو را گفتم که تو بیدار شود که من خفتم
چون گل باغ سروری داری مهر نام محمدی داری
سکه بر نقش نیکنامی بند کز بلندی رسی، به چرخ بلند…
صحبتی جوی کز نکونامی در تو آرد نکو سرانجامی…
رقص مرکب بین که رهوارست راه بین تا چه گونه دشوار است
جالب اینجاست که در شرفنامه از محمد نه نامی است و نه اندرزی این طور بنظر می رسد که مطابق میل پدر بزرگ نشده است و نظامی در شرفنامه ب اظهار دلتنگی نیز می کند.
نه بیگانه، گر هست فرزند وزن چو همجامه گردد شود خانه کن
چو شد جامه بر قد فرزند راست نباید اگر مهر فرزند خواست
چو بالا برآرد گیاه بلند سهی سرو را باشد از وی گزند
علم و عرفان و اخلاق و عقاید او از جمله مباحثی است که دیدگاه های متفاوتی نسبت به آن وجود داشته و اظهارنظرهای گوناگونی صورت گرفته است. اکثر کسانی که زندگینامه او را نوشته اند یا پیرامون افکار و عقاید او سخن گفته اند . با لفظ حکیم از او یاد کرده اند. مطالعه ی آثار او نشان میدهد که در حکمت الهی و طبیعی و ریاضی دست داشته است. با نجوم آشناست و فلسفه را تا حدی که در روزگار او می دانسته اند، یاد گرفته و از اصطلاحات آن در آثار خود بهره جسته است.
بی آن که طبیب باشد پاره از بیماری ها را می شناسد و خواص بعضی داروها را می داند به عرفان توجه دارد بی آنکه عارف باشد. به عزلت گزینی و چله نشینی اعتقاد دارد و آن را پایه ها و مایه های سیر و سلوک می داند.
در عقاید دینی ، مذهب تسنن و عقیده ی اشعری دارد. بیت هایی که بر ذهنیت اشعری و مذهب تسنن اوست بیشتر و آشکارتر از بیت هایی است که بر تشیع او دلالت کند. اعتقاد به این که خدا را با چشم سر می توان دید و ناسزاگویی به کسانی که عقیده را ندارند، توجه به جر و سرنوشت محتوم ازلی، نشانه هایی از دیدگاه اوست. با این همه در اقبالنامه که نام دیگرش را خردنامه می نامند، از عقل و خرد سخن می گوید و این تناقض در گفتار و احتمالاً افکار او نشان می دهد.
در مقام شاعری او دو گونه عقیده ی کاملاً متفاوت وجود دارد . شیفتگان او مقام شاعریش را «سنجیدن کوه با ترازو» می دانند و «پیمودن ماهتاب با گز» مرحوم وحید دستگردی می نویسد: «از این استاد بزرگ گنجوی شش گنجینه در پنج بحر مثنوی جهان را یادگار است و استادان سخن و اهل غور و تأمل دانند که پیش از نظامی هیچ کس دارای این گونه سخن نبوده و بعد از نظامی نیز با آن که هزاران شاعر از قبیل امیرخسرو و خواجو و جامی به تقلید و پیروی برخاسته و خمسه سرایی پیشه کرده اند، احدی از عهده ی تقلید بر نیامده و دفتری که پسند ذوق و دلخواه عموم و شایان خواندن و مطالعه باشد نپرداخته است.
نظامی در معرفی شیوه ی خود می گوید که قدر سخن را می داند، به نوآوری اعتقاد دارد، از تقلید به دور بوده و سخن نو آورده است.
عاریت کس نپذیرفته ام آن چه دلم گفت بگو گفته ام
شعبده ای تازه برانگیختم هیکلی از قالب نو ریختم
دکتر مهدی حمیدی شیرازی نظامی را چنین می بیند : «زبانی مفسر دل دارد وبه عبارت دیگر توانسته است با دیوان های خود آیینه هایی بسازد که هر کس در گذرگاه عمر و جوانی عکسی از درون خویش را «چنان که افتد ودانی» در آن تماشا کند. بحث او تقریباً در تمام اشعارش بحث درباره ی قوی ترین عامل مشترک حیات بشری یعنی عشق با جلوه ها و عوارض گوناگون آن است.
پس زبان نظامی زبان عشق است و او شاعری است به سختی شیفته ی جمال این جهان و سخت تر از این مجذوب جمال آن جهان با دلی مالامال از علایق دنیا و پایی در زنجیر وعده های عقبی. عاشق و عابد، مفتون و تارک، خواهان و گریزان، دلباخته و چله نشین، پرشور و هیجان و پراحساس و در عین حال شب زنده دارو زاهد و منزوی، نقطه ی گدازان و گریزانی بر محیط که با همان شتاب که می گریزد نزدیک میشود.
اولی هم رفته مجموعه ای آثار نظامی، مجموعی از لطف و زیبائی و ظرافت است که بیش و کم از بیرون یا درون خالی از آثار کراهتی نیست. به آخرین روزهای باشکوه بهاری شبیه است که روایح جانبخش آنها در پرتو خورشید گرم و سوزانی پراکنده می شوند.
اگرچه قدرت تعبیر او قوی است و می تواند دشوارترین معانی را به سهلترین بیانی درآورد چه بسا که با کج سلیقگی خاص آسانترین معانی را به قالب دشوارترین عبارت می ریزد و فی المثل تابیدن آفتاب را طلوع ستارگان را ، زرد شدن درختان را ، شکفتن گلها را چنان وصف می کند که با شرح و تفسیر هم به دشواری مقصود او درک می شود. در چنین موارد هم فریب و سحرخیرگی بخش صنعت مخلوط با استادی و مهارت او در سنخوری هویداست و به عبارت دیگر چنین قطعاتی از او را اگر به دست سخن شناسی بدهند می گوید کار استادی است اما چه کج سلیقه بوده است!
دکتر رضا اترابی نژاد دربارهی نظامی این گونه نظر می دهد: پس از محدودیت زمان ومکان بگذریم و بگوئیم: «حکیم ابومحمد الیاس بن یوسف نظامی» یکی از قله های شکوهمند شعر پارسی و اندیشههای ایرانی است. از هشتصد و اند سال باز، شکوه خیر کنندهی این قله، رنگارنگینی پیشانی و کم و دامنهی آن، دوستداران شعر را افسون کرده است.
آثار او پنج مثنوی و یک دیوان است. دیوان او حاوی قالب های مختلف و متعدد شعر است که تحت الشعاع مثنوی های او قرار گرفته است. البته به قدرت و زیبائی و ظرافت مثنویها هم نیست. پنج مثنوی به خمسه معروف است و عبارتند از:
مخزن الاسرار : در بحر سریع مطوی موقوف و بر وزن مفتعلن مفتغلن فاعلان که در ۲۴۰۰ بیت وتاریخ نظم آن در حدود سال ۵۶۱ هجری بوده است مثنوی مخزن الاسرار در زمانی که نظامی حدود چهل سال داشته است سروده شده و به نام فخرالدین بهرامشاه سلجوقی، حاکم ارزنجان و والی ارمنستان است.
محتوای این منظومه موعظه واندرز است. در حقیقت مخزن الاسرار منطومه ای اخلاقی با مایه های عرفانی است. که شامل یک مقدمه و بیت مقاله می باشد. جایزه ی این اثر ۵۰۰۰ دینار زررکنی، یک قطار استر و اقسام جامه های گرانبها بود که از جانب بهرامشاه به نظامی اهدا شد.
– خسرو و شیرین: این منظومه در ۶۵۱۲ بیت سروده شده و به اتابک شمل الدین محمد جهان پهلوان تقدیم شده است. خسرو و شیرین پیش از سال ۵۷۱ سروده شده و بعد از سال ۵۷۶ در آن تجدید نظر کرده و به ابوطالب طغرل بن ارسلان و همچنین به قزل ارسلان بن ایلدگز اهدا شده است.
این شاهکار ادبی چنان مورد توجه محمد جهان پهلوان قرار گرفت که دستور داد چند روستا به نظامی هدیه شود. این کار در پیچ و خم کارهای اداری و دیوانی و به خصوص پس از مرگ جهان پهلوان آن چنان گرفتار شد که هرگز جامه ی عمل نپوشید. اما قزل ارسلان برادر جهان پهلوان وقتی که از سی فرسنگی گنجه می گذشت و به دیدار نظامی راغب شد و ا و را به حضور خود خوانده نظامی نیز اطاعت نمود و این تنها سفری است که نظامی به خارج از گنجه کرده است. قزل ارسلان با شنیدن نزدیک شدن موکب نظامی بساط طرب را در هم پیچید و مطربان و ساقیان رامرخص کرد و نظامی را با احترام بسیار بر فراز مجلس و بر سند نشاند و روستای صمدونیان را به او داد.
منظومه ی خسرو و شیرین شرح عشقبازی ها و شادخواری های خسرو پرویزی سانی است ظاهراً داستان عشقبازی خسرو با شیرین کنیزک ارمنی است که به سرای خسرو راه می یابد و در داستان نظامی نیزشیرین شاهزاده ای ارمنی اشاره شده است.
لیلی ومجنون: این منظومه در ۴۷۱۸ بیت سروده شده که تاریخ سرودن آن سال ۵۸۴ هجری است و مدت چهارماه به طول انجامیده است. نظامی در آغاز تمایلی به سرودن این منظومه نداشت. اما خواهش فرزند پدر را بر سر شوق می آورد و منظومه ای را شکل می دهد که صحرای سوزان پردیو و دو را به منزهتگاهی لطیف از دیدگاه شاعری تبدیل می کند. حدیث لیلی و مجنون در عرب معروف بوده ولی نظامی شاهکاری آفرید که در عجم بی مانند شد.
در این منظومه نظامی اشاره می کند که این عشق آلوده ی هوس و شهوت نیست و عشق حقیقی است.
– هفت پیکر: هفت پیکر که بهرامنامه و هفت گنبد گفته اند. بیش از۵۱۶۰ بیت است. این منظومه پر از داستانهای کامجویانه است.
این منظومه داستان بهرام پنجم ساسانی معروف به بهرام گوراست و چگونگی پادشاهی او و شرح کامکاری های اوست که هفت دختر از پادشاهان هفت اقلیم را به زنی می گیرد و هر کدام افسانه ای برای او سر می دهند.
– شرفنامه: آغاز سرودن آن معلوم نیست ولی مسلم است که پس از ۵۸۳ هجری یعنی پس از سرودن هفت پیکر بوده است.
این منظومه در ۶۸۴۶ بیت سروده شده است و برای روایت های بی اساس تنظیم شده است.
– اقبالنامه : بعد از شرفنامه سرده شده است. و چون به خردنامه های فلاسفه ی یونان یاد می کند به خردنامه هم معروف است. گفته می شود نظم اقبالنامه در پایان زندگی بعید است اما واقعیت دارد.
در نکوهش غفلت:
ای شده خشنود به یکبارگی چون خرو گاوی به علفخوارگی
فارغ از این مرکز خورشید گرد غافل از این دایره لاجورد
از بی صاحب خبران مست کار بی خبران را چه غم از روزگار
عقل تو پیری ست فراموشکار تا زتو یاد آر یادش بیار
مست مکن عقل اولبساز را طمه گنجشک مکن باز را
روز به آخر شد و خورشید دور سایه شود بیش چو کم گشت نور
سپاس از مطالب مفید سایتتون مطالب سایت شمارو دنبال خواهم کرد موفق و موید باشید